ضیافت

  

 

 

 

چه زود گذشت.انگار همین دیروز بود که جمع شدیم تا در ضیافتی از نوع اندیشه شرکت کنیم.روزهای اول برایمان سخت بود.تابستون با دهان روزه سر کلاس نشستن.اما میزبان اصلی این ضیافت خدا بود.خوئش به بچه های ضیافت کمک کرد.روز اول با دیدن آن جمعیت برایم سوال پیش آمد کدام ندا آنها را به اینجا کشانده است.چه چیزی به آنها اینگونه نیرو داده است؟با دهان روزه اینگونه کار میکنند.وقتی با آنها هم کلام میشدیم میگفتند ۴ ساعت بیشتر نخوابیده اند.وقتی از آنها میپرسیدیم چرا اینگونه کار میکنید؟چه چیزی به شما این گونه نیرو داده است با لبخند به ما جواب میدادند.اگر دقت میکردی عشق به ولایت در آنها موج میزد.همه جا سخنان رهبر به چشم میخورد.بچه ها چه با دقت میخوانند.با عشق میخوانند.میخواهند در عمق جانشان سخنان رهبرشان نقش ببندد.کمی آن طرف تر روحانی به چشم میخورد که دستان دانشجویی را در دستان خود به گرمی میفشارد وبا لبخند به او پاسخ میگوید.انگار سالهاست همدیگر را میشناسند.باز هم سوال؟کدام ندا؟ضیافت اندیشه یک ضیافت عادی نبود.ضیافتی از جنس نور بود.میزبانش خدا بود.حالا چه جور با این ضیافت وداع کنیم؟دلمان برایش تنگ میشود.انگار همین دیروز بود که ندای ضیافت ما را به اینجا کشاند.ضیافت عزیز دلمان برایت تنگ میشود.باز هم به ما سر بزن.خداحافظ ضیافت.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد